شبهایی که به دریا میزنیم خیلی خطرناک است حتی اگر بمیریم کسی نمیفهمد. توی آن ظلمات چشم چشم را نمیبیند. یک بار، خیلی سال پیش قایقم پر از ماهی درشت بود. من روی دهانه نشسته بودم و دوتا جاشو روبه رویم بودند. دریا موج زد و نصف قایق رفت زیر آب. نمیدانم چه شد که غرق نشدیم. یاد شوهرم افتادم. خدا نجاتمان داد.