2024/04/28
۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
زن قربانی نقشه شوهر دوم برای انتقام گیری

زن قربانی نقشه شوهر دوم برای انتقام گیری

زنی که قربانی کودک همسرش شده است با نقشه شوهر دومش بیهوش شد. اینجا را بخوانید

جامعه پویا -از شوهر دومم طلاق گرفته بودم و با پرایدم در یکی از تاکسی های اینترنتی کار می کردم که ناگهان روزی موتورسیکلت آپاچی در کنار پرایدم منفجر شد، وحشت زده خودم را به پارکینگ رساندم و در حالی که خودروی من نیز در شعله های آتش می سوخت پشت فرمان نشستم ولی شیشه ماشین ترکید و شعله ها به صورتم خورد که ...

 

به گزارش خراسان، زن 40 ساله که مدعی بود با ترفند شوهر سابقش در دام دزدان و خلافکاران افتاده است درباره قصه تلخ زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: 12 سال بیشتر نداشتم که با اصرار پدرم ازدواج کردم اما هیچ فهمی از زندگی مشترک نداشتم و به همسرم نیز علاقه مند نبودم با آن که در 13 سالگی پسرم را به دنیا آوردم اما باز هم با همسرم به تفاهم نرسیدم و همواره با یکدیگر مشاجره می کردیم تا این که بالاخره پنج سال بعد و در حالی که 18 سال بیشتر نداشتم حضانت پسرم را به عهده گرفتم و از سجاد جدا شدم. بعد از طلاق دیگر به ازدواج فکر نمی کردم و قصد داشتم برای خوشبختی و آینده پسرم تلاش کنم اگرچه تحت پوشش بهزیستی قرار گرفتم اما مخارج سنگین زندگی وادارم کرد تا با پرایدی که با کمک خانواده ام خریده بودم، مسافرکشی کنم . روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که چهار سال قبل با « اردشیر» آشنا شدم. او هم که راننده مسافرکش بود خیلی به من محبت می کرد وقتی روابط صمیمانه‌ای بین ما شکل گرفت و ابراز علاقه های اردشیر به من بیشتر شد تصمیم گرفتم به پیشنهاد ازدواج او پاسخ مثبت بدهم اما بعد از آن که به عقد موقت او درآمدم تازه فهمیدم که اردشیر با آن چه در بیرون از منزل رفتار می کرد بسیار تفاوت دارد به گونه ای که فردی بدبین بود و به دلیل سوء ظن هایش مدام مرا کتک می زد.

 

کار به جایی رسید که در طول چهار سال زندگی مشترک با او کارد به استخوانم رسید و تصمیم گرفتم از او جدا شوم ولی اردشیر به دلیل بی محلی های من ، کینه به دل گرفت و دست از سرم بر نمی داشت تا این که یک روز موتورسیکلت آپاچی کنار پرایدم منفجر شد، هراسان خودم را به پارکینگ رساندم تا خودرو را از شعله های آتش دور کنم وقتی استارت زدم ناگهان شیشه ترکید و شعله های آتش به صورتم خورد با وجود این پراید را به بیرون از مجتمع بردم و دیگر چیزی نفهمیدم زمانی که چشم باز کردم در بیمارستان بودم و آتش نشانی خودروهای گازسوز دیگر را از سرایت آتش حفظ کرده بود . اگر چه مطمئن بودم آتش‌سوزی عمدی به اردشیر ارتباط دارد اما نتوانستم این موضوع را اثبات کنم با آن که بعد از این ماجرا اردشیر در تماس با من از رفتارهایش ابراز پشیمانی کرد ولی همین تماس نیز به مشاجره و توهین کشید و من تماس را قطع کردم و مدتی بعد فرد ناشناسی در حالی که خودش را مردی خیّر و حقوقدان معرفی می کرد با من تماس گرفت و مدعی شد، قرار است از طرف بهزیستی به من کمک مالی کند. او از جزئیات زندگی من و اختلافاتم با اردشیر نیز خبر داشت، همین موضوع موجب شد به او مشکوک شوم اما آن مرد ناشناس مرا برای یک قرار ملاقات مجاب کرد وقتی به محل قرار رسیدم و به دنبال مردی میان‌سال می گشتم ناگهان جوانی حدود 30 ساله درون خودروام نشست به او گفتم مسافرکشی نمی کنم اما آن جوان در حالی که شماره تلفنم را به من نشان می داد خودش را « اسکندر» معرفی کرد هنگامی که تعجب مرا دید گوشی تلفن را در جیبش گذاشت و گفت اگر هویت واقعی خودم را معرفی می کردم شاید به محل قرار نمی آمدید و سپس از من خواست به نشانی یک رستوران حرکت کنم تا با یکدیگر گفت و گو کنیم اما من که نمی توانستم به او اعتماد کنم به سوی رستورانی در طرقبه رفتم که اطمینان داشتم تحت پوشش دوربین های مداربسته قرار دارد. اسکندر به جای پرونده بهزیستی از تصمیمش برای ازدواج با من گفت . وقتی ناهار خوردیم او مدعی شد کارت بانکی همراهش نیست و سپس شماره کارت مرا گرفت تا برادرش پول واریز کند.

 

بعد از این ماجرا و در حالی که هوا تاریک بود به سمت یکی از مراکز تجاری در کوی طلاب مشهد حرکت کردیم در همین لحظه اسکندر ، افشانه ای را از جیبش بیرون آورد و به بهانه انتشار بوی خوش درون خودرو اسپری کرد من که به بیماری آسم مبتلا بودم احساس خفگی می کردم و سرم گیج می رفت به او گفتم اسپری آسم را به من بدهد ولی او بطری آب معدنی را به دستم داد و اصرار می کرد آب بخورم. حالم خیلی بد شده بود که خودرو را در گوشه خیابان پارک کردم و از او خواستم مرا به سرویس بهداشتی برساند. اسکندر پشت فرمان نشست و مقابل مرکز خرید توقف کرد اما در حالی که وضعیت جسمی وخیمی داشتم مرا به سرویس بهداشتی پارکی در آن نزدیکی برد . او در همین حال ماسک را به چهره اش زد و از خودرو بیرون آمد ولی وقتی من آبی به سر و صورتم زدم و بیرون آمدم او خودروی مرا به سرقت برده بود در حالی که از محل قطع کن خودرو فقط من و اردشیر خبر داشتیم بلافاصله با پلیس تماس گرفتم و نیروهای کلانتری میرزا کوچک خان ، اسکندر را به همراه دو برادرش دستگیر کردند.
گزارش خراسان حاکی است با صدور دستورات ویژه‌ای از سوی سرهنگ علی عبدی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) تحقیقات بیشتر برای واکاوی این ماجرا آغاز شد.

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.