جامعه پویا-صنایع دستی سرشار از ذوق و اندیشه ای است که در طول تاریخ در این مرز و بوم جریان داشته است اما امروزه افراد بسیاری که در این حوزه فعالیت دارند، مجبورند کارهای دست ساز خود را در کنار خیابان بساط کنند و اینگونه هر کدام راوی قصه زندگی و روزگار خویش می شوند.
اگر چند خیابان و پیاده رو را در ساعتیهایی خاص قدم بزنیم، درمی یابیم تعدادی از افرادی که هر کدام در نوع خاصی از صنایع دستی فعالیت میکنند، دست ساختههای خود را در معرض دید عموم قرار میدهند تا شاید هنر اینگونه گرامی داشته شود. یکی از این خیابانها کارگر شمالی از مسیر بلوار کشاورز تا چهارراه جلال آل احمد و بازارچه خوداشتغالی پارک لاله است، بدین گونه در این مسیر به گفت وگو با با این افراد پرداختیم.
پرده نخست
در بازارچه به سراغ یکی از افرادی میروم که در حوزه صنایع دستی فعالیت میکند. «زهره فتح الله پور» کارشناس فرش که دانش آموخته این رشته نیز هست، صنایع دستی خود را در این بازارچه به فروش میرساند. او می گوید که «من در حوزه تولید زیورآلات و گلیم فعالیت می کنم».
از او می پرسم به لحاظ اقتصادی مقرون به صرفه است؟ میگوید: «کار در حوزه صنایع دستی به لحاظ اقتصادی صرف نمیکند و من و امثال من از روی عشق و علاقه وارد این کار شدهایم و فعالیت میکنیم. به همین دلیل هم اگر بخواهیم بخش مادی آن را در نظر بگیریم چیزی خاصی برای ما باقی نمیماند. من برای عده کمی کار میکنم که میفهمند صنایع دستی چیست و چه ارزشی دارد».
فتح الله پور در مورد اینکه چرا صنایع دستی اینگونه وضعیتی دارد توضیح میدهد: «اصلاً مردم درباره صنایع دستی و انواع محصولهایی که در این حوزه تولید میشود آگاهی ندارند زیرا مطالعات در مورد صنایع دستی بسیار پایین است و همین اتفاق هم باعث میشود بعضی مواقع نمونههای دستی آن با نمونههای ماشینی اشتباه گرفته شود. به همین دلیل من سعی میکنم نخست در فضای مجازی آگاهی ایجاد کنم تا وقتی کارهای خود را اینجا در معرض دید عموم قرار میدهم، آشناییهای اولیه وجود داشته باشد».
این کارشناس فرش در ادامه می گوید: «یکی از معضلهایی که صنایع دستی ما با آن روبرو شده رواج کالاهای چینی در بازار است. کالاهایی که از روی صنایع دستی ایران کپی برداری میشود. به همین دلیل نهادهای مسؤول باید از قاچاق این کالاها جلوگیری کنند تا دست ما باز باشد. در بسیاری از مواقع مردم مقایسه قیمت انجام میدهند و کالای چینی تهیه میکنند البته بعضی مواقع جنس چینی را با قیمت بیشتری تهیه میکنند و به دلیل اینکه آگاهی ندارند فکر میکنند که صنایع دستی ایران است».
وی ادامه میدهد: «بستر خاصی برای صنایع دستی ما تولید نشده است. در سالهای گذشته نمایشگاههایی برگزار میشد، غرفههایی به صورت رایگان به امثال من میدادند و این فرصتی میشد تا بدون اینکه هزینه خاصی داده باشیم کالاهایی که تولید میکنیم ارایه دهیم و به لحاظ اقتصادی هم به ما کمک میشد اما چند سال است که برای شرکت در نمایشگاهها باید هزینههای زیادی پرداخت کنیم. به همین دلیل یا نمیتوان شرکت کرد یا باید با چند فرد یک غرفه گرفت. به همین دلیل هم خیلی از افرادی که در حوزه صنایع دستی فعالیت میکنند، مجبورند کارهای خودشان را در خیابان بساط کنند و ما کارهای با ارزشی میبینیم که در خیابان بساط شده است».
فتح الله پور در پایان یادآورشد: «من و افرادی همچون من که در حوزه صنایع دستی فعالیت میکنیم هیچ وقت در هیچ استخدامی شرکت نکردهایم که بخواهیم در اداره دولتی مشغول به کار شویم اما به همین خاطر هیچ بار مالی برای دولت نداریم در صورتی که علاوه بر این، چند تَن هم مشغول به کار میکنیم. خود من بیش از ۲۰ نیرو دارم که چشمشان به دست من است که کالاها را به فروش برسانم و دستمزد آنها را بدهم. به همین دلیل دولت باید از ما حمایت کند اما هیچ ارزشی برای کاری که ما انجام میدهیم، قایل نمی شوند».
پرده دوم
پس از خروج بازارچه در مسیر پیاده رو خیابان کارگر مانند هر روز بساط افراد به راه است؛ افرادی که هر کدام یک گوشهای به خود اختصاص دادهاند و خیلی آرام بدون اینکه به مانند دیگر بساطهای دست فروشی بخواهند قیمت جنسهای خود را با صدای بلند بگویند تا مشتری بیشتری جذب کنند، سرشان به کار خودشان است و چیزی درست میکنند؛ یکی با سیم میسازد، دیگر بر روی چوب نقش میزند و آن یکی دست بافتهایی خود را در گوشهای پهن کرده است. به سراغ یکی از آنها میروم. ریشهای بلند و سفید رنگش قیافه خاصی برای او رقم زده و همان چیزی است که میگویند «طرف قیافه اش هنری است». با رسیدن من، مأموران سد معبر شهرداری هم سر می رسند با خودم می گویم این هم از پا قدم من! اما به نظر میآید که آنها مشتری هستند و این بار برخلاف همیشه عمل میکنند. همین بهانهای میشود تا از «سجاد» بپرسم که نحوه برخورد ماموران سد معبر با شما و دیگران که اینجا کارهای دست ساز خود را میفروشند چگونه است؟ میگوید: «میان این افراد خوب و بد وجود دارد در حالی که همه آنها مأمور هستند و باید کارشان را انجام دهند و وظیفه ما هم این است بگوییم چشم و کار خودمان را انجام دهیم» گفتههایش نشان میدهد که خیلی از دست آنها دلخور نیست و شاید نحوه برخورد با آنها را خوب بلد است.
سجاد درباره آشنایی خود با صنایع دستی میگوید: «من قشقایی هستم از همان بچگی فرش میبافتم یادم میآید نخستین فرشی که بافتم همسایه مان به قیمت ۵۰ هزار تومان خرید. من رشته دانشگاهی ام صنایع دستی نیست و مهندسی شهرسازی خواندهام و در زمینههای مختلف فعالیت کردهام اما به دلایلی ورشکست و بیمار شدم. در آن زمان با توجه به مصالحی که داشتم یک تابلو ساختم و در فضای مجازی دیده شد. بعد به یک مرکز مربوط به دختران معلول ناتوان ذهنی در اصفهان دعوت شدم و به مرور که با آنها کار کردم، خودِ هنر من را به طرف خودش کشاند و فعالیتهای من در زمینه صنایع دستی باعث شد تا به مرور بیماری من هم بهبود پیدا کند».
گفت و گو که به اینجا می رسد
از او می پرسم حالا که وارد صنایع دستی شدید آیا به لحاظ اقتصادی هم اینگونه کارها و فروش در خیابان به لحاظ اقتصادی مقرون به صرفه است؟ میگوید: «من به خاطر اینکه دانش اقتصاد داشتم فهمیدم در صنایع دستی با هزینههای خیلی کم، ارزش افزوده خوبی وجود دارد و من هم از این لحاظ درآمد خوبی دارم. به خاطر همین ارزش افزوده هم هست که بسیاری از کشورها مانند چین به طرف صنایع دستی ایران آمدهاند. در صورتی که چین میتواند بسیاری از کالاهای دیگر را تکثیر کند اما ما میبینیم که به سمت فرش و مینای ایرانی آمده است یا اینکه ما توریستهایی میبینیم که آمدهاند تا صنایع دستی ایران را یاد بگیرند».
سجاد در ادامه بیشتر از تأثیر صنایع دستی بر روی روان انسان سخن می گوید: «صنایعی که میتواند روان انسان را پالایش و حتی اگر با آن انس بگیری بیماری هم علاج کند، به گونهای که من پس از مدتی که صنایع دستی ساختم حس کردم که بیماری ام علاج پیدا کرده است و الان یک کارگاه چرم سازی هم دارم و سعی میکنم به نوبه خودم به افرادی که دچار مشکلاتی هستند مانند کودکان کار، کارتن خواب و … تا آنجایی که بتوانم کمک کنم».
از او می پرسم با توجه به اینکه در خیابان صنایع دستی خود را میفروشید و با مردم بیشتر ارتباط دارید، نظر مردم درباره صنایع دستی چیست؟ میگوید: «مردم از صنایع دستی خوب استقبال میکنند و پول خوبی هم برای این کالاها خرج میکنند اما عدهای انتقاد میکنند که مردم برای ساندویچ پول خوبی میدهند اما برای هنر خیر. من می گویم که ما هنر را نشناختهایم آنهایی که ساندویچ میفروشند بسته بندی خوبی برای آن درست کردهاند و چاشنیهای مختلفی به کار میبرند اما ما در هنر اسیر قالب و اصالت شدهایم. به صنایع دستی خود اصالتی دادهایم و با تعصب جلو می رویم».
اینگونه ادامه می دهد: «یعنی اینکه چرا صنایع دستی مینای ایرانی همیشه باید یک شکل باشد؟ چرا نباید آن را در نمونههای دیگر ارایه دهیم و اینکه چرا نباید بسیاری از صنایع دستی را با هم تلفیق کنیم؟ در صورتی که این کارها باعث ارتقای صنایع دستی ما میشود، نباید نسبت به صنایع دستی خود تعصب کور داشته باشیم. ذهن ما از یک دورهای در تاریخ به سادگی عادت کرد و در صنایع دستی از طرحهای هُذلولی و خَطایی ایرانی به خاطر شلوغی آن فاصله گرفتیم. این شلوغیها چشم ما را اذیت میکرد و به سمت سادگی رفتیم حتی در چیدمان خانههایمان هم همین گونه است».
صحبتهایمان به اینجا که میرسد مشتریها هم می آیند و میروند اما یک تَن از آنها به نظر میآید که مشتری یکی از کالاهای او شده جلو میآید اما به او میگوید یک ربع دیگر بیایید بعد که میرود به من میگوید: «این فرد در خانه خود گالری از صنایع دستی به خصوص فرش و تابلو فرش جمع آوری میکند. این تابلو فرش را میبینی دنبال این است».
سپس میگوید: «ما قالیچهای داریم که پشت و پیشینه تمدن ایرانی است و همیشه به یک صورت بوده اما اگر قرار بر این باشد که اصالت آن را حفظ کنیم باید مواد مورد استفاده در آن حفظ شود نه در نقوش. به خاطر اینکه مواد آن از طبیعت گرفته شده بود، خاصیت درمانی داشت و هیچ تنشی برای انسان نداشت اما ما امروز از چیزیهایی که اصیل بود فاصله گرفتهایم یعنی در مواد آن دست می بریم، مانند هنرهای میناکاری که بسیاری از آنها چاپ هستند، رنگ آن اصیل است اما جنس نه که امروزه به عنوان صنایع دستی فروش می رود».
گفت وگوی ما بسیاری طولانی میشود و درباره موضوع هایی همچون اینکه باید گذرهای فرهنگ، نمایشگاههای صنایع دستی و … برای فروش این کالاها طراحی شود تا اینکه بسیاری از افرادی که در حوزه صنایع دستی فارغ التحصیل میشوند مجبورند، کنار خیابان هنر خود را عرضه کنند و پس از مدتی سرخورده و افسرده میشوند و ممکن است حتی به اعتیاد هم کشیده شوند، سخن می گوییم که در اینجا مجالی برای بازگویی همه آنها نیست. پس از مدتی فردی که دنبال خرید تابلو فرش بود مجدد میآید و همین هم باعث شد که گفت و گوی ما تمام شود.
پرده آخر
بعد در مسیر پیاده رو به طرف بلوار کشاورز که می آیم افرادی را می بینم که هر کدام نوعی از صنایع دست ساز خود را بر روی سکوهای کنار پیاده رو گذاشتهاند. در طول مسیر فکر میکنم که ما در هنر چه جایگاهی داریم و به چه سمتی میرویم آیا این هنرمندان که هر کدام در یک رشته خاص فعالیت میکنند، به جایگاهی که شایسته آن هستند رسیدهاند یا می رسند و «پرده آخر» هنر ما چیست؟ میتوانم بگویم که پرده آخری نتوانستم برای آن متصور شوم و شاید همین روال ادامه پیدا کند… باید کفشهای آهنی به پا کرد و ادامه داد.
منبع: ایرنا