جامعه پویا -وقتی در سرویس بهداشتی را گشودم، در میان بهت و ناباوری دیدم که همسرم قصد دارد خودش را حلق آویز کند. ابتدا با پدرم تماس گرفتم و بلافاصله محکم به پاهای همسرم چسبیدم تا این که نیروهای انتظامی به همراه پدرم رسیدند و...
زن 28 ساله که پس از تماس با پلیس موجب نجات شوهرش از مرگ حتمی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: سال 92 درحالی که 20 سال بیشتر نداشتم هنگام جست و جو در شبکه اجتماعی واتس اپ با «ابوطالب» آشنا شدم. او هم مانند من در اهواز زندگی می کرد و همه خواهران و برادرانش ازدواج کرده بودند. ابوطالب که لوله کش ساختمان بود، حال روحی مناسبی نداشت. آن زمان او تازه از نامزدش جدا شده بود و همواره با من درد دل می کرد، به همین دلیل من سنگ صبورش بودم، چرا که ابوطالب با آن دختر نیز در واتس اپ آشنا شده بود اما به خاطر مخالفت خانواده ها نتوانسته بود با او ازدواج کند. خلاصه در میان همین گفت وگوها، من و ابوطالب به هم علاقه مند شدیم و درحالی که حدود سه ماه از آشنایی ما می گذشت به من پیشنهاد ازدواج داد و این گونه من سر سفره عقد نشستم. چند روز بعد از ازدواج ما ابوطالب پیشنهاد کرد برای آن که خاطرات نامزد سابقش را فراموش کند، به شهر دیگری مهاجرت کنیم.
من هم چون پدرم در مشهد زندگی می کرد خیلی خوشحال شدم و با درخواست من برای ادامه زندگی مشترک به مشهد مهاجرت کردیم. اوایل زندگی مشترکمان ابوطالب بسیار از من مراقبت می کرد و نمی گذاشت هیچ گونه کم وکسری داشته باشم. با آن که صاحب دختر و پسری شده بودیم ولی باز هم ابوطالب توجه بیشتری به من داشت تا این که از حدود دو سال قبل اخلاق و رفتار او به کلی تغییر کرد تا جایی که به یک باره از کوره درمی رفت و من و فرزندانم را زیر مشت و لگد می گرفت. این درحالی بود که ابوطالب سرکار نمی رفت و به همین دلیل مدام با هم مشاجره می کردیم. با وجود این، او صبح زود از خانه بیرون می رفت و بعد از ظهر با دست خالی به خانه باز می گشت تا به قول خودش از سرزنش ها و غرغرهای من رها شود ولی مشاجره ها و دعواهای ما پایانی نداشت تا این که باز هم به خاطر بیکاری او با هم جرو بحث کردیم و من که دیگر خسته شده بودم دست فرزندانم را گرفتم و به خانه پدرم رفتم. چند ساعت بعد ابوطالب تماس گرفت و با معذرت خواهی از من حلالیت طلبید.
حرف های او به شدت مرا نگران کرد و بی درنگ به طرف خانه خودمان رفتم. وقتی آن جا رسیدم ابوطالب استقبال گرمی از من کرد به طوری که ظن من به وقوع یک حادثه ناگوار بیشتر شد. در همین هنگام همسرم درون سرویس بهداشتی رفت، وقتی چند دقیقه گذشت و او از سرویس بهداشتی بیرون نیامد با نگرانی و سراسیمه در سرویس بهداشتی را گشودم و همسرم را دیدم که حلقه طناب را به گردنش آویخته و قصد خودکشی دارد. من که به شدت ترسیده بودم، ابتدا با پلیس تماس گرفتم و سپس پاهای همسرم را محکم نگه داشتم. گریه کنان التماس می کردم که خودش را رها نکند. اشک هایی که از شدت ترس و وحشت می ریختم همه وجودم را می لرزاند، طولی نکشید که نیروهای کلانتری طبرسی شمالی از راه رسیدند.
در این لحظه مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پس از چند دقیقه گفت و گو با ابوطالب او را از خودکشی منصرف کرد و همسرم از سرویس بهداشتی بیرون آمد.
گزارش خراسان حاکی است، پس از انجام مشاوره های مقدماتی روان شناختی در کلانتری مشخص شد آن مرد 36 ساله دچار افسردگی شدید شده است، بنابراین با دستور سرگرد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) وی به بیمارستان روان پزشکی ابن سینای مشهد منتقل شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی