جامعه پویا -پسری که پدر پزشکش را به قتل رساند چون او را مقصر زندگی آشفته اش می دانست از سوی پلیس دستگیر شد.
قتل مرد روانپزشک با تماس یکی از دوستانش با پلیس اطلاع رسانی شد و او به ماموران گفت دوستش در برج جام جم به طرز دلخراشی جان باخته و مشخص است که به قتل رسیده است.
مأموران پلیس در یکی از واحدهای طبقه هجدهم برج مسکونی با جسد مرد ۵۶سالهای به نام اشکان داخل پذیرایی روبهرو شدند که با بیش از ۴۵ضربه چاقو به قتل رسیده بود. در کنار جسد چاقویی خونینی افتاده بود و در گوشه پذیرایی هم پسر ۲۲ساله مقتول با لباس آستین کوتاه نارنجی رنگ و خونین با چشمانی پف کرده به جسد پدرش نگاه میکرد. همان ابتدا مشخص شد عامل حادثه پسر مقتول است که فرزین نام دارد و مأموران پلیس همزمان با اعلام خبر به بازپرس جنایی بر دستان وی دستبند زدند.
دقایقی بعد قاضی میثم حسینپور، بازپرس ویژه قتل دادسرای امور جنایی تهران همراه تیمی از کارآگاهان ادارهدهم پلیسآگاهی در محل تحقیقات خود را آغاز کردند.
بررسیهای تیم جنایی نشان داد مقتول که دکتری روانپزشکی داشته چهارسال قبل به خاطر اختلاف خانوادگی از همسرش جدا شدهاست و در محل حادثه تنها زندگی میکرده است. همسر وی در شهرستان کرج و تنها پسرش که قاتلش است در همان برج و در یکی از واحدهای بلوک مقابل زندگی میکند تا اینکه شب قبل به دیدن پدرش میرود و در درگیری او را به قتل میرساند و سپس موضوع را به مادرش اطلاع میدهد.
دوست مقتول به تیم جنایی گفت: صبح ساعت۷ که از خواب بیدار شدم متوجه شدم همسر قبلی اشکان از کرج چندین بار با من تماس گرفتهاست. بلافاصله با او تماس گرفتم که او گفت نیمههای شب پسرش فرزین با او تماس گرفت و گفته پدرش را به قتل رساندهاست. او از من خواست به خانه دوستم بروم و از او خبری بگیرم. به سرعت راهی برج مسکونی شدم و به در خانه دوستم رفتم و زنگ خانه را زدم که پسرش در حالی که سر و وضع خوبی نداشت در را باز کرد و من با جسد بیجان دوستم روبهرو شدم.
همزمان با انتقال جسد به پزشکی قانونی متهم برای بازجویی به دادسرای امور جنایی منتقل شد و در آنجا با اظهار پشیمانی به قتل پدرش اعتراف کرد. قاتل در ادامه به دستور بازپرس میثم حسینپور برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان ادارهدهم پلیسآگاهی قرار گرفت. همچنین قرار شد متهم برای انجام آزمایشهای لازم و مشخص شدن سلامت روحی و روانیاش به پزشکی قانونی منتقل شود.
گفتگو با قاتل
تنها پسر خانواده است، هر چند پدرش دکتری روانپزشکی و مطبی برای درمان بیماران روحی و روانی داشته، اما خودش بچه طلاق است و زندگی خوبی را تجربه نکرده است. ۲۲ساله است و دانشجوی رشته صنایع غذایی، اما بیکار و هزینه زندگیاش را مادرش و پدرش پرداخت میکردند. میگوید کینههای قدیمی و مشکلات روحی او را قاتل کرد.
فرزین با پدرت زندگی میکردی یا مادرت؟
نه، من تنها زندگی میکردم. چهار سال قبل پدر و مادرم از هم جدا شدند و مادرم مهریهاش را گرفت و در کرج زندگی میکند و پدرم هم در همان محل حادثه زندگی میکرد. پدرم یک واحد دیگر در همان برج داشت که به من داده بود و من در آنجا تنها زندگی میکنم.
چرا از هم جدا شدند؟
از نظر اخلاقی با هم تفاوت داشتند و هیچ وقت با هم سازگار نبودند و همیشه در حال مشاجره و درگیری بودند. البته پدرم، مادرم را اذیت میکرد و گاهی هم او را کتک میزد که من شاهد درگیری آنها بودم.
شما نتوانستی مانع جدایی پدر و مادرت شوی؟
نه، آنها ابتدا مشکلی نداشتند، اما از چند سال قبل با هم اختلاف پیدا کردند و زمانی هم که از هم جدا شدند من ۱۸سالم بود و ضربه روحی بدی به من وارد شد به طوریکه افسرده شدم و این افسردگی آنقدر همراه من بود که سال گذشته حالم بد شد و حتی سه ماه در بیمارستانی بستری شدم و الان دارو مصرف میکنم.
از پدرت کینه داشتی؟
نه، اما از کارهای او ناراحت بودم. همیشه فکر میکردم در درگیری با مادرم او مقصر است و او باعث جدایی و از هم پاشیدگی زندگیمان شدهاست. من از اینکه پدر و مادرم از هم جدا بودند و من هم تنها زندگی میکردم خیلی ناراحت بودم و پدرم را مقصر این موضوع میدانستم و به همین خاطر گاهی هم با پدرم مشاجره میکردم.
به همین دلیل پدرت را کشتی؟
نه، قصد قتل نداشتم و لحظه حادثه نمیدانم چه شد.
درباره حادثه توضیح بده.
معمولاً هر چند روز یکبار به دیدن پدرم میرفتم. عصر سیزده بهدر هم از بیرون به خانهام آمدم و میدانستم پدرم کسالت دارد و به همین دلیل تصمیم گرفتم به خانهاش بروم و کارهایش را انجام دهم. وقتی به خانهاش رفتم از مشکلات خودش با مادرم صحبت کرد. حرفهای او مرا آزار میداد تا اینکه حدود ساعت۱۲ شب با هم درگیر شدیم. خیلی عصبانی بودم و نفهمیدم چطور با چاقو به پدرم ضربه میزنم که ناگهان دیدم پدرم خونین نقش بر زمین شد. ساعتی گیج و منگ کنار جسد پدرم بودم و وقتی به خودم آمدم، تازه متوجه شدم چه کار وحشتناکی انجام دادهام. خیلی پشیمان شده بودم و ساعتی بالای سر پدرم گریه کردم و بعد با مادرم تماس گرفتم و به او گفتم که پدرم را کشتهام. تا صبح بر بالین پدرم بودم تا دوست پدرم وارد خانه شد.
چاقو را از کجا آوردی؟
از زمانی که افسردگی گرفتم احساس ترس و ناامنی داشتم و به همین خاطر همیشه با خودم چاقو حمل میکردم.