جامعه پویا -به خاطر آن که روابط عاطفی سردی با همسرم داشتم، دچار مشکلات خاصی در زندگی بودم تا این که با زنی بزرگتر از خودم آشنا شدم و با او به مهمانیها و پارتیها میرفتم اما روزی همسرم وارد مطب پزشکی م شد و رسوایی به بار آورد تا جایی که...
به گزارش خراسان، جوان 35 ساله با بیان این که بسیاری از مردم تصور میکنند انسانهای خطاکار معمولا از افراد کم سواد یا طبقه پایین جامعه هستند، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: در یک خانواده فرهنگی به دنیا آمدم و در رشته پزشکی تحصیل کردم. شرایط اقتصادی خانواده ام بسیار خوب بود و من از همه امکانات رفاهی برخوردار بودم اما پدر و مادرم بسیار سنتی فکر میکردند و دوست داشتند با دختری از یک خانواده متدین و با اصالت ازدواج کنم.
به همین دلیل نمیتوانستم خودم برای آیندهام تصمیم بگیرم و همواره در برابر خواستههای خانوادهام سکوت میکردم تا اینکه آنها «بهاره» را به من معرفی کردند که خانوادهای متدین و سنتی داشت. او دختری محجبه بود و بسیاری از رفتارهایی را که ضد ارزش میدانست، برای من یک آرزو بود. خلاصه با این دیدگاه متضاد در حالی پای سفره عقد نشستیم که خانواده همسرم نیز اوضاع مالی خوبی داشتند اما اختلافات ما از همان روزهای آغازین زندگی مشترک هنگامی شدت گرفت که بهاره اصرار داشت من حتما باید منشی مرد انتخاب کنم و اگر زنی هم در مطب من مشغول کار میشود یا حتی بیمارانم باید حجاب کامل داشته باشند.
در این وضعیت هرچه به خانوادهام خاطرنشان میکردم که من و بهاره اختلاف عقیده زیادی داریم و من نمیتوانم با او زندگی کنم، مرا به شدت سرزنش میکردند و طلاق را کاری مذموم میدانستند که موجب آبروریزی در بین فامیل میشود. مادرم اصرار داشت اگر فرزندی به دنیا بیاوریم دیگر مشکلاتمان حل خواهد شد. البته بعد از به دنیا آمدن «فرانک» همسرم تا مدتی درگیر او بود و کاری به من نداشت. حالا دیگر به راحتی در مهمانیها و پارتیهای دوستانه با همکاران یا آشنایانم شرکت میکردم چرا که همسرم نه تنها حاضر نبود در اینگونه مهمانیها شرکت کند بلکه به شدت مانع من میشد. من هم که حتی پوشش و آرایش همسرم را دوست نداشتم همواره از او دوری میکردم. خلاصه اختلاف سلیقههای ما بسیار زیاد بود و به خاطر همین رفتارها رابطه عاطفی سردی با هم داشتیم تا جایی که او به من مشکوک شده بود و مدام گوشی تلفنم را بررسی میکرد یا به طور سرزده وارد مطبم میشد و با نیش و کنایههایش مرا مقابل بیماران تحقیر میکرد. دیگر هیچ عشق و علاقهای بین ما نبود و تنها به خاطر حفظ آبرو در کنار هم بودیم. فاصله ما هر روز بیشتر میشد و من در جست وجوی محبت خیابانی بودم تا این که با سمانه آشنا شدم. او تحصیلات زیادی نداشت و در یکی از تاکسی تلفنیهای شهری کار میکرد. با آنکه سمانه هفت سال از من بزرگتر بود اما با محبتها و مهربانیهایش، مرا شیفته خود کرده بود. او کاملا مرا درک میکرد و در مهمانی همراهم بود به همین دلیل و به طور پنهانی او را به عقد موقت خودم درآوردم و در کنارش روزگار خوشی را میگذراندم.
سمانه با سلیقه من لباس میپوشید و آرایش میکرد و از نیش و کنایه هم خبری نبود اما هنوز مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که بهاره متوجه ماجرا شد و با تعقیب من به ارتباط ما پی برد. او که در یکی از مهمانیها آبروریزی به راه انداخته بود با پلیس تماس گرفت و از من شکایت کرد. امروز هم وقتی پدرم وارد کلانتری شد و سیلی بر صورتم نواخت از شدت شرم فقط چشم به سنگفرشهای راهرو دوختم چرا که هیچ پاسخی برای رفتارهایم نداشتم.
با راهنماییهای سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) رسیدگی به این پرونده توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.