2024/10/08
۱۴۰۳ سه شنبه ۱۷ مهر
پیشنهادات ما
روزگار سخت زنی که هیچ خواستگاری نداشت

روزگار سخت زنی که هیچ خواستگاری نداشت

زنی که به خاطر سوختگی صورتش هیچ خواستگاری نداشت از روزهای سخت زندگی اش گفت اینجا را بخوانید

جامعه پویا -با آن که چهار سال از همسر بیمارم مراقبت کردم اما اکنون فرزندانش سند منزل را به نام خودشان ثبت کرده اند و قصد دارند با کتک کاری مرا از خانه ام بیرون کنند چرا که ...

به گزارش خراسان زن 60 ساله در حالی که دادخواست شکایت از فرزندان همسرش را روی میز مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد می گذاشت، درباره سرگذشت خود گفت: تیره روزی های من از زمانی شروع شد که به دلیل یک سهل انگاری آب جوش کتری روی سروصورتم ریخت و دچار سوختگی شدید شدم. آن زمان کودکی بیش نبودم و نمی دانستم این حادثه هولناک سرنوشت مرا تغییر می دهد چرا که پدر و مادرم اوضاع مالی خوبی نداشتند و نمی توانستند بیشتر از حد معمول اقدامات درمانی را انجام بدهند اگرچه آن زمان مانند الان علم پزشکی و جراحی های زیبایی پیشرفتی نداشت ولی من باز هم مدتی را در بیمارستان بستری شدم و زمانی که به سن ازدواج رسیدم کسی از من خواستگاری نمی کرد. خلاصه در خانه پدر و مادرم زندگی می کردم تا این که 16 سال قبل مردی که معلول قطع نخاعی بود از من خواستگاری کرد و مرا با همین قیافه پذیرفت.


طلاق از شوهر مهربان


 «غلام» مردی آرام، موقر و بسیار مهربان بود به طوری که در کنار او احساس آرامش می کردم و هیچ مشکلی در زندگی ام نداشتم. حالا دیگر علاقه عجیبی به غلام پیدا کرده بودم و همه امور شخصی او را نیز انجام می دادم تا این که 11 سال بعد روزی با چشمانی اشک بار گفت: مجبورم تو را طلاق بدهم! از تعجب چشمانم گرد شده بود ولی همسرم تصمیم داشت بقیه عمرش را در آسایشگاه سالمندان بگذراند. او می گفت تو برای من زحمت زیادی کشیده ای و به همین دلیل مهریه و دیگر حق و حقوق مرا به طور کامل حتی بیشتر از آن چه فکر می کردم پرداخت تا طلاقم بدهد. هرچه به او التماس کردم که خودم تا روزی که توان دارم از او مراقبت می کنم هیچ فایده ای نداشت. خلاصه غلام مرا طلاق داد و من برای ادامه زندگی منزلی را اجاره کردم. تا یک سال ازدواج نکردم و مدام از همسر سابقم می خواستم تا مرا به زندگی خودش بازگرداند ولی او به خانه سالمندان رفت و پاسخم را نداد.از سوی دیگر اطرافیانم همواره نگران من بودند که در یک خانه مجردی و به تنهایی زندگی می کردم به همین دلیل هر روز سعی می کردند خبری از من بگیرند .


مراقبت از شوهر بیمار


 این گونه بود که دوباره به فکر ازدواج افتادم و از طریق یکی از آشنایان با خانواده «صمد» آشنا شدم. او پیرمرد بیماری بود که روزهای سختی را می گذراند. من هم جهیزیه ام را بار کامیون کردم و پس از جاری شدن خطبه عقد به منزل او رفتم. همسر صمد دو سال قبل فوت کرده بود و او نیز گاهی هوشیاری خودش را از دست می داد و نیاز به مراقبت کامل داشت. در این شرایط در کنار همسرم ماندم و آن قدر از او پرستاری کردم تا به بهبودی کامل رسید. بعد از این ماجرا روزی فرزندانش او را به بهانه درمان از منزل خارج کردند و بعد فهمیدم که همان زمان سند منزل را به نام خودشان انتقال داده اند. حالا نیز هر روز با توهین و تهدید و کتک کاری قصد دارند مرا از آن خانه بیرون کنند تا بتوانند ملک پدرشان را به فروش برسانند، این درحالی است که همسرم مرا دوست دارد و از رفتارهای فرزندانش خجالت می کشد. آن ها نه تنها مرا کتک می زنند بلکه مدعی هستند من هیچ گونه لوازمی با خودم به منزل آن ها نبرده ام و همه لوازم منزل متعلق به مادر مرحوم شان است. اکنون به پیشنهاد همسرم به کلانتری آمده ام تا از فرزندان او شکایت کنم و ...گزارش خراسان حاکی است بررسی تخصصی این ماجرا با دستور سرهنگ معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) به مشاوران زبده کلانتری سپرده شد.
 

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.