جامعه پویا -پدرم کارمند یکی از ادارات دولتی بود که سال ها قبل در محل کارش با مادرم آشنا شده و با هم ازدواج کرده بودند ولی تنها یک سال بعد از ازدواج، اختلافات آن ها شروع شد به طوری که به گفته مادرم حتی یک روز خوش نداشتند.
به دنیا آمدن من نیز تغییری در زندگی آن ها به وجود نیاورد. ناسازگاری و مشاجرات آن ها به جایی رسید که دیگر نتوانستند زیر یک سقف زندگی کنند و در نهایت زمانی که من شش سال بیشتر نداشتم، از یکدیگر جدا شدند. پدرم چند ماه بعد از طلاق مادرم، با زن دیگری ازدواج کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت. در این میان من هم نزد مادرم ماندم و در خانه پدربزرگم به زندگی ادامه دادم. مادرم برای تامین هزینه ها و مخارجمان در یک شرکت مشغول کار شد و من هم به تحصیلاتم ادامه دادم ولی ماجرایی که سرنوشت و آینده مرا تغییر داد از همان دوران کودکی، زمانی آغاز شد که شوهرخاله ام همواره مرا به عنوان عروس زیبایش خطاب می کرد. او از همان زمان مرا عروس خودش می دانست و اعتقاد داشت که من و «پژمان» باید با یکدیگر ازدواج کنیم. من هم که پسرخاله ام را دوست داشتم از همان سنین کودکی به این باور رسیده بودم که با پژمان نامزد هستیم و زمانی که بزرگ تر شویم با هم ازدواج می کنیم. به همین دلیل آشکارا و پنهان با یکدیگر در ارتباط بودیم.
حتی در کنار هم عکس ها و تصاویر عاشقانه خصوصی می گرفتیم چرا که من به جز پژمان به فرد دیگری نمی اندیشیدم، تا آن که بعد از گرفتن دیپلم، در آزمون سراسری شرکت کردم و در رشته پرستاری یکی از دانشگاه های معتبر کشور پذیرفته شدم. در حالی که پژمان نیز در یکی از رشته های مهندسی دانشگاه آزاد تحصیل می کرد. با هم تصمیم گرفتیم تا پس از پایان تحصیلات من، با یکدیگر ازدواج کنیم. اما مدتی بعد احساس کردم پژمان خیلی نسبت به من بی تفاوت شده است و رفتار بسیار سردی با من دارد. دلیل این کار را نمی دانستم. پژمان هم درباره رفتارهای عجیب و غریبش هیچ توجیه باورپذیری نداشت و هیچ وقت پاسخ درستی به من نمی داد.
از سوی دیگر برای آن که بتوانم اعتماد او را جلب کنم و او را با یادآوری خاطرات گذشته به روزهای خوش و عاشقانه ماه ها و سال های قبل بازگردانم، تعدادی از تصاویر بسیار خصوصی خودم را برایش ارسال کردم. با وجود این باز هم رفتارهای سرد و بی روح پژمان تغییر نکرد. این در حالی بود که من تحصیلاتم را به پایان رسانده و در یکی از بیمارستان های مشهد مشغول کار شده بودم. با آن که امیدوار بودم روزی با پژمان ازدواج می کنم اما بی تفاوتی های او نسبت به من آزارم می داد و خلاصه در همین گیر و دار بودم که روزی یکی از همکارانم تصاویر خصوصی و بدون حجاب مرا نشانم داد که در یکی از کانال های مستهجن فضای مجازی منتشر شده بود و در زیر آن عکس ها جملات بسیار زشت و شرم آوری قرار داشت که مرا دختری فاسد و منحرف معرفی می کرد. از شدت حیرت و تعجب چشمانم گرد شده بود که اتاق دور سرم چرخید و روی زمین افتادم. با کمک همکارم وقتی کمی حالم بهتر شد، به حال و روز خودم گریستم و بی مقدمه سراغ پژمان رفتم چرا که آن تصاویر را کسی جز او نداشت.
تازه آن جا بود که از میان حرف های پسرخاله ام به رازی شگفت آور پی بردم. پژمان از حدود یک سال قبل به دختر دیگری در دانشگاه علاقه مند شده بود و با او ارتباط داشت. آن دختر هم که در همین روابط عاشقانه متوجه رابطه من و پژمان شده بود و می دانست که قرار است ما با یکدیگر ازدواج کنیم، دست به یک نقشه شیطانی کثیف زده بود. «میترا» با ترفندی خاص و حیله گرانه تصاویر خصوصی مرا از گوشی پژمان بیرون کشیده و آن ها را در فضای مجازی منتشر کرده بود تا مرا دختری منحرف و فاسد جلوه دهد و این گونه با بی آبرو کردن من بتواند به خواسته اش برای ازدواج با پژمان برسد و ... شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) پرونده این دختر جوان که با ماجرایی تاسف بار همراه بود، برای رسیدگی ویژه و کارشناسی در اختیار مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی