2024/04/20
۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
بهانه کوچک خوشحالی

بهانه کوچک خوشحالی

«اگر خرید هم نکنم حتماً می‌آیم دوری توی خیابان و پاساژها می‌زنم. حال و هوای شب‌ عید یک چیز دیگر است. حال آدم را خوب می‌کند. بالاخره هم یک چیزی می‌خرم حتی اگر شده از دستفروش‌های کنار خیابان.»

جامعه پویا-«اگر خرید هم نکنم حتماً می‌آیم دوری توی خیابان و پاساژها می‌زنم. حال و هوای شب‌ عید یک چیز دیگر است. حال آدم را خوب می‌کند. بالاخره هم یک چیزی می‌خرم حتی اگر شده از دستفروش‌های کنار خیابان.»

 

به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: پاساژها، خیابان‌ها و مغازه‌های کوچک و بزرگ این روزها از جمعیت پر و خالی می‌شود. ترافیک از اول اسفند بیشتر و اعصاب خرد کن‌تر شده و توی تاکسی همه غر می‌زنند و می‌گویند: «ترافیک شب عیده دیگه.» خرید عید رسم قدیمی شب‌های پرهیجان قبل از سال نو است؛ اعتقاد به نونوار شدن با نو شدن سال حتی اگر در حد یک تکه لباس باشد. اما جوان‌ها بین حرف‌هایشان گاهی به این رسم می‌خندند و می‌گویند اعتقادی به آن ندارند. برایشان مهم نیست لباس‌شان دم سال تحویل و موقع عید دیدنی‌ها نو باشد اما آنچه در خیابان می‌بینیم خیلی هم با این حرف‌ها همخوانی ندارد. بعضی‌ها هم لباس نو می‌خرند هم خرج‌های آنچنانی می‌کنند تا ظاهر و شکل و شمایل‌شان تازه و شیک و خاص به نظر برسد. شما جزو کدام یک از این جوان‌ها هستید؟ موافق‌ها یا مخالف‌ها؟

 

خرید کنیم یا نه؟

مرکز خرید نه بالای شهر است نه پایین شهر؛ از چند پله باید بالا بروی تا برسی جلوی در ورودی. کمی از غروب گذشته و مرکز خرید شلوغ‌تر از همیشه است. آنقدر که درهای متحرک را باز گذاشته‌اند بس که ثانیه به ثانیه باز و بسته می‌شود.

 

جلوی هر مغازه لااقل یکی دو نفری ایستاده‌اند و اجناس ویترین را به هم نشان می‌دهند یا در سکوت متفکرانه جنس‌ها و قیمت‌هایشان را نگاه می‌کنند. جلوی ویترین‌ها شلوغ‌تر از داخل مغازه‌هاست اما با این حال می‌شود گفت ترافیک شب‌عید به داخل مرکز خرید کشیده شده. جلوی ویترین شال و روسری رنگارنگ که با رنگ‌های شاد و صورتی و سبز و زرد دیگر بهاری است نه زمستانی دو دختر جوان ایستاده‌اند. یکی از آنها یک روسری را نشان آن یکی می‌دهد و او هم انگار جوابش را می‌دهد.

 

کنارشان می‌ایستم و تا می‌خواهند بروند سراغ یک مغازه دیگر سر حرف را باز می‌کنم و می‌پرسم به خرید عید اعتقاد دارید؟ ستایش که دامن پشمی و کت پوشیده و یک شال زرشکی سرش کرده، می‌گوید: «نه زیاد، حالا خیلی هم برایم واجب نیست هرسال خرید کنم ولی بدم هم نمی‌آید. اگر چیزی لازم داشته باشم می‌خرم ولی اگر خرید هم نکنم حتماً می‌آیم دوری توی خیابان و پاساژها می‌زنم. حال و هوای شب‌عید یک چیز دیگر است. حال آدم را خوب می‌کند. بالاخره هم یک چیزی می‌خرم حتی اگر شده از دستفروش‌های کنار خیابان.»

 

آیناز تقریباً شبیه ستایش فکر می‌کند: «مادر من اصرار زیادی دارد که خرید کنیم، مخصوصاً می‌گوید باید سال تحویل یک لباس نو تن‌مان باشد. گاهی حوصله خرید ندارم ولی به خاطر مامان هم که شده می‌آیم و چیزی می‌خرم. البته اگر چیزی لازم داشته باشم حتماً خرید می‌کنم. هرچند شلوغی پاساژها و خیابان‌ها گاهی واقعاً کلافه‌ام می‌کند.» می‌گویم اما بعضی از هم سن و سال‌هایتان می‌گویند خرید شب‌عید خیلی هم کار جذابی نیست و دنبالش هم نمی‌روند. ستایش جواب می‌دهد: «نه اینکه چون سنت است بگویم بهش پایبندم ولی گفتم که یک جورهایی حال آدم را خوب می‌کند. تغییر و تنوعی است بالاخره وسط این همه چیز اعصاب خرد کن.»

 

شادی همراه مادرش وسط مرکز خرید راه می‌رود. صورتش بگویی نگویی بی‌حوصله است و خسته. برعکس مادرش که انگار با ذوق از همان دور هم حواسش به ویترین مغازه‌ها هست. شادی تا سؤالم را می‌شنود، می‌گوید: «من خیلی علاقه‌ای به این کار ندارم اما به هوای مادرم می‌آیم. تنها که نمی‌تواند خرید کند. بالاخره باید یکی باشد ببیند لباس به تنش خوب است یا نه.» مادرش می‌دود توی حرفش و می‌گوید: «دختر باید همین جاها به داد مادرش برسد دیگر.» و می‌خندد.

 

شادی برایش مهم نیست در عید دیدنی‌ها لباس نو تنش باشد. به‌نظرش این حتی رسم عید هم نیست و برای آن زمان است که سالی یک بار خرید می‌کردند نه الان که جوان‌ها در طول سال خرید می‌کنند. با این حال باز هم می‌گوید: «خودم چیزی هم نخرم دوست دارم همراه مادرم باشم. اگر این‌طوری راضی باشد برایم همین مهم است.»

 

اما همه این‌طوری نیستند که با ذوق بیایند خیابان به هوای خرید یا مقید باشند مادر و خواهرشان را همراهی کنند تا خرید کند. بعضی‌ها خیلی جدی از این کار بدشان می‌آید و به نظرشان رسم قشنگی هم نیست.

 

از مرکز خرید بیرون می‌آیم و خیابان را می‌روم پایین که شلوغ است اما نه اندازه مرکز خرید. جلوی بستنی‌فروشی پایین‌تر از مرکز خرید یک عالم آدم ایستاده‌اند در انتظار خریدن بستنی و رفع خستگی خرید. کمی جلوتر یک دختر و پسر با هم راه می‌روند. دختر با موبایلش حرف می‌زند. تا صحبتش تمام می‌شود و گوشی را می‌آورد پایین می‌روم سراغ‌شان. مهسا و محمد از دانشگاه می‌آیند. می‌پرسم: «برای خرید شب‌عید آمده‌اید؟» محمد می‌گوید: «نه بابا. کی حال این چیزها را دارد.» مهسا ادامه می‌دهد: «اصلاً حوصله و اعصاب این کارها را ندارم که بروم دنبالش.»

 

به‌نظر محمد خرید عید معنایی ندارد وقتی مثلاً یک ماه پیش تی‌شرت خریده. اصلاً کی گفته باید لباس نو باشد حتماً. تازه او که اصلاً عید دیدنی نمی‌رود و بیشتر عید را می‌رود سفر. آخرش هم می‌گوید: «رسم بی‌خودی است. فقط خیابان‌ها غلغله می‌شود.»

 

مهسا می‌گوید: «مادرم قبلاً مدام می‌گفت خرید کن اما الان دیگر خسته شده و بی‌خیالم شده. وقتی چیزی لازم ندارم چرا خرید کنم؟ بعد هم الان شرایط مردم زیاد خوب نیست. توی این وضعیت دوست ندارم این‌طوری خرید کنم.»

 

خرج چند میلیونی شب عید

فقط خرید کردن نیست. عید به نظر بعضی‌ها شکل و ظاهر نو می‌خواهد. ظاهری که فقط با لباس، نو نمی‌شود. آرایشگاه می‌خواهد و ناخن و رنگ موی تازه و مد روز. برایش هم حسابی خرج می‌کنند. جوان‌ها هم از این کارها می‌کنند و غیر از این که در طول سال به خودشان می‌رسند دوست دارند حتماً شب‌عید نونوار باشند. آن هم با قیمت‌های آنچنانی.

 

برای همین هم این روزها آرایشگاه‌ها حسابی شلوغند و آرایشگرها وقت سر خاراندن ندارند. باید وقت بگیری و شاید هم حسابی توی نوبت بنشینی تا نوبتت شود و موهایت آن رنگی بشود که دوست‌داری و ناخن‌هایت را خوش رنگ و لعاب کنی.

 

یاسمن امسال هنوز آرایشگاه نرفته ولی هرسال کارش همین است. موهایش را هایلایت و ناخن‌های کاشته‌اش را مرتب می‌کند و لاک‌های خوش رنگ‌تر و ویژه‌تر می‌زند. هر سال حسابی می‌گردد و می‌بیند چه چیزهایی مد شده تا طبق مد روز باشد؛ هم لباسش و هم رنگ موهایش. کارهایی که برایش کم هم آب نمی‌خورد. قیمت‌های امسال دستش نیست اما می‌گوید: «پارسال هایلایتم ۷۰۰، ۸۰۰ هزار تومان شد. برای ناخن هم ۱۰۰ هزار تومان خرج کردم. با خرده کاری‌های دیگر، آرایشگاه شب عیدم یک میلیون تومانی درآمد.»

 

همان قدر که به آرایشگاه رفتن شب عید معتقد است لباس نو خریدن هم برایش مهم است. برای همین پارسال یک میلیون تومان هم خرج لباس‌هایش کرده است. خودش را مقید می‌داند که شب‌عید حتماً این کارها را انجام بدهد شاید چون برایش حال خوب دارد: «یک جوری است که انگار باید حتماً این کارها را بکنم. حالا یا برای خودم یا خانه. برای نو بودن و تغییر و چیزهای جدید. یک چیز کوچک که بتواند آدم را خوشحال کند.»

 

حالا با این قیمت‌های جدید و این که همه چیز گران شده خودش فکر می‌کند همان آرایشگاه برایش یک و نیم تا ۲ میلیون تومان آب می‌خورد. خریدهای عیدانه یاسمن فقط لباس و آرایشگاه نیست، او دوست دارد برای خانه‌اش هم خرج کند. حسابی می‌گردد و چند مدل چیدمان سفره هفت سین می‌بیند تا یک مدل را انتخاب کند. از حالا تخم‌مرغ‌های هفت سینش را هم سفارش داده تا رنگ کنند و گلدان گرفته تا گل و گیاه تازه و عیدانه بکارد. می‌پرسم چرا اینقدر جدی و با جزئیات برای عید دنبال این چیزها هستی؟ می‌گوید: «بهانه‌ای برای شاد شدن است. امید به زندگی است و لبخند روی لب آدم می‌آورد، آن هم در این دوره و زمانه.» برای همین حتی اگر بقیه سعی کنند منصرفش کنند و بگویند که خرج نتراشد او باز هم کار خودش را می‌کند.

 

البته وقتی با نیلوفر حرف می‌زنم متوجه می‌شوم یاسمن آن‌قدرها هم برای عید خرج نمی‌کند! نیلوفر می‌گردد و برای آرایشگاهش و رنگ مویش گران‌ترین‌ها را انتخاب می‌کند؛ همه هم مطابق آخرین مد. پارسال نزدیک ۳ میلیون تومان برای آمبره موهایش و صاف کردن آنها خرج کرده. ناخن‌هایش هم مناسبتی است. معمولاً برای عید ناخن‌هایش طرح گل داشته‌اند. امسال که به فکرش رسیده هفت سین بکشد روی ناخن‌ها. آن هم با قیمت ۳۰۰ هزار تومان و شاید هم بیشتر.

 

لباس هم که دیگر حکایت جدا دارد. پارسال بیشتر از ۲ میلیون تومان لباس عید خریده. خودش می‌گوید: «البته این خرج‌ها فقط مخصوص شب‌عید نیست. من همیشه دوست دارم به خودم برسم ولی شب‌عید بیشتر می‌شود. این کارها برایم توی زندگی تنوع ایجاد می‌کند. دوست ندارم عید شبیه بقیه روزهای سال باشم. خیلی وقت‌ها پول چندانی هم نداشته‌ام اما هرچه بوده خرج این کارها کرده‌ام. نمی‌دانم شاید یک جور اعتیاد باشد شاید هم یک عادت عجیب و غریب اما برای خودم عجیب و غریب نیست. بهانه زندگی و شاد بودن است.»

 

نیلوفر یک عادت بامزه هم دارد. نمی‌خواهد فقط خودش تغییر کند برای همین به دوستانش هم گیر می‌دهد و هرسال بالاخره موفق می‌شود یکی دو نفر را به قول خودش از راه به در کند و ببرد آرایشگاه: «چند تا دوست صمیمی دارم که هر سال شب عید می‌گویند ای وای باید از دست نیلوفر برویم قایم شویم اما این قدر مدل‌های مختلف مو را برایشان می‌فرستم و از رنگ و موهای جدید حرف می‌زنم که بالاخره وسوسه می‌شوند. پارسال یکی را مجبور کردم ناخن بکارد. یکی دیگر را هم گول زدم موهایش را بزند. خیلی هم خوب شد. آخرش همه‌شان راضی می‌شوند و می‌گویند کلی روحیه‌شان عوض شده اما خب اولش مقاومت می‌کنند.»

 

شاید به نظرمان خرج بیهوده و زیادی به نظر برسد. شاید بگوییم کارهای مهمتری می‌شود با این پول‌ها کرد. شاید بگوییم بقیه به این پول‌ها نیاز دارند اما برای این بچه‌ها مهم همین حال و هواست. همین تغییر روحیه و تغییر روال همیشگی و یکنواخت زندگی. خلاصه حرف‌های کسانی که در این گزارش با آنها حرف زدیم همین بود؛ مایه خوش‌دلی.

 

منبع: ایران

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.